تضاد جنگ نرم و مذهب

می توان گفت یکی از مشکلات بوجود آمده برای افسران جنگ نرم عدم تطابق ارتباط های لازم در فضای مجازی و حقیقی با باورها و ارزشهای دینی یک فرد مسلمان است. اکثر افراد حضور یافته در فضای مجازی پس از مدتی حضور طبق ارزشهای خود نوع ارتباط را در این فضا نیز تعریف کرده و در اصول تطبیق یافته باور و فضا به کار خود ادامه می دهند، اما گاهی این ارتباط تعریف شده جایی در تفکر خانوادگی این افراد ندارد و شاید بتوان گفت یکی از مشکلات افراد مذهبی فعال در فضای مجازی عدم هماهنگی تفکر نزدیکان با حضور این شخص در این فضا می باشد.

نویسنده راهکاری برای حل این موضوع ندارد و تنها علت طرح این موضوع با قلمش شنیدن راهکارهای دوستان برای حل این موضوع برای افرادی است که مواجه با این تضاد فکری در خانواده هستند. پس تقاضامندم شما بزرگواران از تجربیات خود در این مسیر دیگران را نیز بهره مند کنید تا بتوانیم زیبا و خوب وظیفه ی سربازی رهبرمان را انجام دهیم.

 

تضاد جنگ نرم و مذهب

لباس دزديده شده ي يك مسلمان

چند مدتي است در بين بانوان محجبه در جامعه افرادي ديده مي شوند كه در نگاه اول فردي شايسته به نظر مي رسند اما پس از كمي تامل نگاه شخص مخاطب، اول نسبت به آن بانو و سپس نسبت به ديگر بانوان محجبه مورد هجوم قرار مي گيرد، چرا كه اين اشخاص كه يا بي اعتقادي خود را نسبت به دين در پشت اين لباس پنهان كرده اند و يا انسانهايي هستند كه با تفكر دشمن در لباس دوست پنهان شده اند تا همان تفكر دشمن را ترويج كنند و چه آگاهانه و به عمد، چه ناآگاهانه و غير عمد نگاه خودي و غير خودي را نسبت به معتقدين به اين لباس خدشه دار كرده و بر دين لطمه وارد مي كنند.

هميشه موضوع با مثالي واضحتر مي شود.

بانويي را تصور كنيد كه با نگاه اول حجابي كاملاً اسلامي داشته باشد، اما پس از مدتي دقت متوجه آرايش ظريف و تاثير گذار بر چهره اش، لاك با دو رنگ متضاد و خيره كننده بر روي ناخن و گام هايي غير طبيعي هنگام راه رفتن خواهيد شد. به طور قطع من به عنوان يك زن مسلمان با نگاه اول كه حجاب آن شخص ديده مي شود او را معتقد به اصول دين مي بينم اما پس از دمتي به اين فكر مي كنم كه اين ظرافت هاي پنهان شده كه به آرامي خود نمايي مي كند چه جايگاهي در اعتقادات اين شخص خواهد داشت و علت حضور اين ظرافتها در وجود اين شخص چيست؟ يا منِ نوعي به عنوان يك مرد با نگاه اول به اين خواهم انديشيد كه شخص مورد بحث داراي حريم است و نمي شود هر نگاهي به او كرد، اما لحظاتي بعد كه نگاه هاي مخاطب عفت نگاه مرا تحت تاثير قرار مي دهد و پس از دقايقي پرده دوم و سوم حريم نگاهم مورد هجوم قرار مي گيرد تا... با خود مي انديشم كه اين زن متفاوت است، يا همه همين گونه هستند و من نديده ام تا جايي كه اين فكر برآنم مي دارد كه ديگر حريم حجاب يك بانو از نگاه كردن و دقت بازم ندارد و  به كنكاشي براي رسيدن به پاسخ سوالم بپردازم.

شرح اين بحث اگر در قالب مقاله قرار مي گرفت بيشتر و بهتر بود اما در اين فضا قصد نويسنده تنها آگاهي دادن از حضور افرادي در جامعه با لباس دين و تفكر بي ديني بود و اينكه بدانيم لباس نشاگر شخصيت حقيقي افراد نيست و با نگاه نمي شود از پشت پرده ها خبر گرفت.

 

لباس دزدیه شده یک مسلمان

دورغِ حقیقت یا دروغِ دروغ؟

متاسفانه می توان گفت جزء بزرگترین مشکلاتی که در فضای مجازی وجود دارد عدم شناخت حقیقت وجودی اشخاص است، یعنی اینکه مثلا شخص می تواند خیلی راحت خود را در این فضای با مشخصاتی غیرحقیقی نشان داده و به مقاصد خود، اعم از اقتصادی و سیاسی دست یابد. موضوع آنقدر روشن است که توضیح بیشتر لازم نیست.

عزیزان جنگی که من و شما برای آن پا به میدان گذاشته ایم، جنگ برای دفاع از آرمان و ارزشهایمان است، جنگی که شهادت در آن بسیار سختتر از آن است که فکر می کنیم. در این جنگ که ابزار دشمن را ربوده ایم و بر علیه او استفاده می کنیم چه خوب است دقت کنیم که تنها ابزار را از دشمن به سرقت بریم، متاسفانه گاهی بعضی از ما در کنار ابزار، افکار و اعمال دشمن را نیز ربوده ایم و بدون آنکه بدانیم غرق در تفکر غرب ظاهراً به اسلام خدمت می کنیم و این حقیقت بسیار تلخی است. البته قطعاً افرادی از دشمن نیز وجود دارند که لباس دین پوشیده اند و در کنار من و شما مبارزه می کنند تا به اهداف خود برسند اما دشمن، دشمن است و از او انتظاری جز دشمنی کردن نباید داشت.

همسنگران جنگ نرم آنگونه آهسته رخنه می کند که هیچ کدام ما باور نمی کنیم، آنگونه ویران می کند که ما به دست خود دفن می شویم و چشممان نمی بیند، آنگونه می سوزاند که می سوزیم و لذت می بریم و این تلخ است برای ما که امامی بصیر داریم.

پس بزرگواران بیاید حالا که هنوز چشمهایمان کور نشده بصیرت و عقلمان را بیشتر کنیم و دل به لجنزار دشمن ندهیم، دشمن تشنه ی ویران شدن ماست و انسان تشنه را راهی برای سیراب کردن نیست جز آب.

 

دروغ حقیقت یا دروغ دروغ

می کشد سوی خراسانم خم ابروی دوست

چشمهایم را می بندم، غسل زیارت می کنم، احرام بر تن، قدم در مسیر می گذارم، در راه توبه می کنم از آنچه دانسته و ندانسته گناه کرده ام تا دیدگانم بینا شود برای دیدار، به حرم می رسم، قلبم به تعداد درب های ورودی تکه تکه می شود، اذن دخول می خواند، اشک می ریزد و به پیش می رود. قلب در راه ذره ذره خستگی های خاک را زمین گذاشته تا به آسمان برسد.

و حالا آسمان در پیش چشمان بسته ام به میزبانی نشسته، من هستم و آسمان، آسمان هست و هزاران زمین، زبانم الکن از سخن گفتن می شود و اشک مجال دیدن را از چشمها می گیرد، دستانم به التماسِ چشمها اشک را می زداید و اشک می بارد، چشم التماس می کند اشک نمی شنود و زبان همچنان در سکوت...

...

این ندیدن و دیدن کار چند روز سبو شده، سبویی که انتظار می کشد تا وجودش لبریز از شراب عشق مولا شود.

 

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا

 

میکشد سوی خراسانم خم ابروی دوست

برای آنان که تنها زیستند تا ما تنها نمانیم

امروز وقتی به یادواره ی شهدا رفتم دوستانم با تعجب سوال کردند مگر نسبتی با شهید دارم؟ و من که چندی بود به دنبال بهانه ای برای نوشتن بودم به فکر فرو رفتم.

من...؟خانواده شهدا...؟

 

نمی دانم ما گم شده ایم یا خانواده ی شهدا؟ چشمان ما ضعیف شده یا آنان تاب زمین ماندنشان بی تاب؟  آخر چقدر فاصله که هم دیگر را نمی شناسم؟ راستی چه فرقی می کند من با شهید نسبت داشته باشم یا نه؟ مگر همه ی ما فرزندان خمینی نیستیم؟ مگر برای عمار شدن امامم سخن از آیین پدر به میان آورد؟ مگر؟؟؟

آی خانواده های شهدا؛ من، فرزند خمینی، امروز بیشتر از آنکه شرمنده ی شهدا باشم، شرمنده شما شدم، شمایی که یادگاران با اصل و نسب و بی واسطه ی شهدا هستید و در میان ما آن چنان گم شده اید که برای دیدن شما هم چشم بصیرت باید طلب کنیم. هرچند اندکی از هم مسلکانتان گم شده اند در میان جاه و مقام و ثروت، اما شما، شمایی که این خون نوشته را می خوانید گم نشوید، شما امتحان عمار بودنتان را پس داده اید، اما ما چه؟ شما بمانید، چون امامم به وارثان عمار های خمینی چشم امید دارد، به خاطر اماممان خامنه ای عزیز در راه حق بمانید.

 

برای سلامتی امام عزیزمان، سلامتی یادگاران شهدا، شادی روح شهدا و پدر بزرگ شهیدم "سید تقی نوریان" صلوات

 

شهید سید تقی نوریان

علم، حجاب اکبر یا حجاب اصغر؟!

همیشه و همه جا آنان که اهل علم و فضل بوده اند و می شناختند بر حسب علمشان راه را از بی راه، هادی می شدند در مسیر های نرفته برای خلق. اما نمی دانم چرا چندی است یکی پس از دیگری اهل علم زمان ما عینک بصیرتشان می شکند و نابینا می شوند در شناخت مسیر حق.

چه باید کرد؟؟؟

حالا که فرو رفتگان در لباس دین معنای ندای "اَینَ عمار؟" را نمی فهمند و به دست خود می شکنند فانوس زندگیشان را، حالا که چند زمانی است عوام، خواص شده اند و خواص، عوام و مگر نه آن که اهل راه، راه را می دانند و دیگران پیرویشان باید کنند در مکتب عقل؟ پس باور کنید حالا که امثال استاد رسول جعفریان ها عوام شده اند در شناخت راه حق، به هدف رسیدن در جز این نیست که قامت نمازشان به امامت امثال ژاله ها باید بسته شود که عقل و عشق و دینشان اکملتُ لکُم دینُکم و و اتممتُ علیکُم نعمتی و رضیتُ لکم السلام دینا شد.

 

.....

پی نوشت:استاد جعفریان از اهل علم و قلم حوزه علمیه هستند و کتب قابل توجهی دارند،اما گویا بصیرت...

حیف بودی استاد